پسره از نظر اخلاقی خیلی خوبه
خانواده سرشناس و تحصیل کرده ای داره
تحصیلات خودش لیسانس کارش بازاریه با برادرش شعبه کیف و کفش دارن مثل این که صاحب اصلی داداششه
میگن خونه ماشین و مغازه داره واسه خودش معرف گفت ویلا و زمین داره
این که صاحب کارش داداششه باب میلم نیست اصلا
خودم معلم رسمیم پدر مادرم جداشندن با مادربزرگ پدری زندگی میکنم پدم اعتیاد داره و ازدواج کرده یه خواهر دوقلو دارم معلولیت داره و سرم با ادامه تحصیل و کارم گرمه تو فکر ازدواج نبودم راستش بخاطر شرایط خانوادگی مجبورم فکر کنم بهش
ولی انقدر همه جا نشون دادم وگفتم که ازدواج نمیخوام بکنم الانم با این که این مورد خوبه نمیتونم زیاد بروز بدم اصلا نشون ندادم که راضیم یا خوشم اومده خجالت کشیدم که فکر کنن ذوق زدم هرچند ذوق ندارم فقط میگم اکه بشه راحت میشم از فشار
اون خانواده هم منتظر جوابمونن خانواده منم چون میبینن من شوق ندارم کاری نمیکنن بهم میگن برو مغازه ببین طرفو راستش رفتم دیدم خوب بود ولی به عمم اینا نگفتم گفتم خودتون برین ببینین
من خیلییی خجالتیم و از ته دلمم دوست دارم درس بخونم ولی حس میکنم مورد خوبیه و پسر به دلم نشست .
۲۳ سالمه