یه بچه افغانی اومد دنبالم گفت یه موز بده یکی بهش دادم درجا یه دختره پشت سرش اومد گفت یکی هم ب من بود نایلون دست شوهرم بود گذاشت رفت به من گفت دیونه ای نباید دلت بسوزه میخوای همشو پخش کنیم دست خالی بریم خونه پسره هم نمیدونم دختر خواهرش بود یا نه باهم رفتن نصفشو بهش نداد چشمم دنبالشون بود خودش تنها پوستشو کَند خوردش