هرچی فکر میکنم میفهمم دنیا به وجود پن نیاز نداره
وجودم دردی از بقیه دوا نمیکنه و فقط درده براشون
میبینم هیچکسی نیست که من براش مهم باشم و بود و نبود فرقی نداره
نه به آینده امیددارم
نه از الانم راضیم
فقط دلم میخاد بمیرم
میدونین الان تنها ترسم چیه؟
اینکه دست به کاری بزنم ولی نمیرم و زنده بمونم
زنده بمونم و با زجز و قطع اندام یا از کار افتادن دستگاه ها بدنم بیشتر تو این دنیا...
کاش مردن آسون بود