ظهر برای نهار اومد خونه ،ساندویج مرغ درست کرده بودم بهم گفت :بیا بشین بخور من تنهایی نمیتونم بخورم
گفتم :میل ندارم صبحانه دیر خوردم
گفت: پس بیا بشین سر سفره
گفتم: کار دارم تو آشپزخونه میبینی که!
گفت: باید بیای بخوری
گفتم: یعنی چی؟
گفت تا وقتی نونتو من میدم اختیارت دست منه
باید کاری ک میگمو انجام بدی
هیچ وقت باهام اینجوری رفتار نمیکرد نمیدونم چش شده