تاب بازی تو حیاط خلوتشون نصب کردن
اصلا استاندارد نیس و فقط ی تخت چوپ هس وصل طناب کردن
ابجی 5سالم اخر سر رف سوار شد جوری افتاد ک خون دمآغی شد و بینیش شکسته
تو اون لحضه ک ابجیم غرق خون بود و مامانم داشت پاکش میکرد
زنداییم خندید گف حقشه میخاست نره
مامانم نشنید ولی پیش من و مادربزرگم گف این حرفو
شما بودین ناراحت نمیشدین؟
اون سری هم پسردایی دوسالم انگشتش موند لای کابینت گریه کرد کلی همه سعی داشتن ارومش کنن
همین زنداییم بازم برداشت گف حقشه
نمیدونم چرا اینطوریه این زن؟