من پرستارم تو یه بیمارستان
پارسال درسم تموم شد یساله که اونجا طرح هستم و کار میکنم
اضطرابم بالاس کلا یخورده اضطراب اجتماعی دارم
یکمی هم لرزش دست ارثی دارم
از نظر روحی یکم درگیرم واسه افسردگی و استرسم دارو میخورم
دیروز توی شیفتم از مریضا خون میگرفتم. مریض بعدی یه پسره اومد که خودش روپوش سفید پوشیده بود
گفت نمیخواد من هزینه بدم دیگه؟ گفتم اگه همکار باشین نه دیگه نمیخواد پرسیدم رشتتون چیه گفت پزشکی. بعد گفت من از خون گیری میترسماا منم خندیدم. پاشدم رگشو بگیرم دو تا رگ واضح داشت ولی یکیش قطرش کم بود و اصلا مناسب نبود واسه خون گیری. از اونیکی رگش خواستم بگیرم گفت بذار یخورده هم ما خونگیری یاد بگیریم خودشم رگاشو لمس کرد گفت چرا از اینیکی رگ نمیگیرین؟ گفتم اخه اون نازکه و حالت ارتجاعی نداره. تعجب کردم که این نکته ی ساده رو نمیدونه بعد پرسیدم ترم چندین؟ انتظار داشتم بگه ترم یک یا دو. گفت ۸ . خلاصه رگشو گرفتم و داشتم خون گیری میکردم گفت توام استرس داریاا گفتم نه چطور؟ گفت نه استرس داری، تازه اینجا کار میکنی؟ گفتم نه 😑 خلاصه کارش تموم شد تشکر کرد و خداحافظی کرد رفت
هی حرفاش یادم میوفته اعصابم خورد میشه🥲 بنظرتون چرا این حرفا رو بهم گفت؟ ینی میخواست مسخرم کنه؟