2752
2734

به همسرم انتقالی دادن برای شهر اونها.

دوازده ساله ازدواج کردم،از روز اول شهر غریب بودم. به سختی ارتباطاتمو تو این سالها کم کردم. 

مادرم خییییلی ازم انتظار داره، مثلا هرروز ناهار برم اونجا! حتی الانم میگه وسط هفته بیا، باز آخر هفته بیا. اونم با دوتا بچه مدرسه ای و جاده و .....

یا مثلا خونه برادرام و خواهرم زیاد برم، ولی اونا نیان مسئله ای نیست، خونه خواهراش برم و دعوتشون کنم، درحالی‌که بسیار فضول و طعنه زنن، و اونقددد میخورن و به خوردنشون افتخار میکنن(!) من جلوی همسرم خجالت میکشم.

به بچه هام تیکه میپرونن و مادرم نیگه تو هیچییی نباید بگی!

تنها محبت مادرم دادن خوراکی و غذاست که اونم من نمیگیرم میاره جلوی شوهرم به زور میده، من بخاطر اینکه اون نفهمه قبول میکنم.


مادرشوهرم هم اهل دعانویسی و جادو جنبل، به شدت فضول و دو به هم زن و پلیده. خواهرشوهرم اوه اوه، وحشتناکه. خییییلی حسوده.کافیه من و همسرم بخندیم، تا دعوا درست نکنه آروم نمیگیره. 

همین الانم تو همممه چی دخالت میکنن و نظر میدن، رنگ لباس یا عصرونه‌ای که میخوریم حتی!!! تربیت بچه، وای دیوونه میشم از دستشون.

به قول جاریم یه قلاده گردن پسراشون انداختن و کنترلشون میکنن....

یعنی آدم اینقددددد موذی و حسود من ندیدم که به زندگی پسرش، حسادت کنه.‌خواهری که چشم دیدن شادی برادرشو نداشته باشه.

خرجی شونو همسرم میده، خریدهاشون، بیمه شون، هربار دکتر و آزمایش که خیلیهاشم از ترس عزراییله، مدام دلش بیرون میخواد و دختراشم میگن ننه روحیه‌اش خرابه ببریدش گردش! 

خلاصه، دارم دیوونه میشم.

چکار کنم که کنترل زندگیم،در همین حد که هست دست خودم باشه؟؟؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، 

 خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، 

 خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

2731
تو روشون وایسا بهترین کار

از تنش میترسم، کلا اینجور بار اومدم که جلوی مادرم هیچی نمیتونم بگم. مادرشوهرمو هم پارسال بالاخره جلوش دراومدن ولی به کاراش ادامه میده.

نمیشه دیگه از مرکز استان خواستنش، باید بره پست دیگه ای بگیره.

ممطمئنی ؟ شاید خودش درخواست داده ولی به شما اینجوری میگه که مخالفت نکنی با برگشتتون . 

شوهرت مدیر یا معاون جایی هست ؟

وقتی یه بچه داره راه رفتن رو یاد میگیره و دائم زمین می خوره ، هیچ وقت با خودش نمیگه که شاید من برای اینکار ساخته نشدم
ممطمئنی ؟ شاید خودش درخواست داده ولی به شما اینجوری میگه که مخالفت نکنی با برگشتتون .  شوهرت م ...

از اون نظر مطمئنم چون خیلی حرف و حدیث درست شد و کلا ماجرای بدی بود. خودشم نمیخواد بره اونجا. قاضی هست و فامیلای خودش کلی پرونده دارن. دلش نمیخواد نزدیکشون باشه ولی دیگه سه ماه اذیتش کردن چاره ای نبود.

از اون نظر مطمئنم چون خیلی حرف و حدیث درست شد و کلا ماجرای بدی بود. خودشم نمیخواد بره اونجا. قاضی هس ...

نمی تونه برای شهر دیگه ای درخواست بده ؟ هر جایی به جز اونجا . حتما روی همون شهر تاکید دارن برای انتقالش ؟

وقتی یه بچه داره راه رفتن رو یاد میگیره و دائم زمین می خوره ، هیچ وقت با خودش نمیگه که شاید من برای اینکار ساخته نشدم
نمی تونه برای شهر دیگه ای درخواست بده ؟ هر جایی به جز اونجا . حتما روی همون شهر تاکید دارن برای انتق ...

یه شهر دیگم بود حدودا سه ساعت فاصله بود،ولی بخاطر تغییر زبان و فرهنگ،بخاطر بچه هام، ناچارا اونجارو انتخاب کردیم.

یه شهر دیگم بود حدودا سه ساعت فاصله بود،ولی بخاطر تغییر زبان و فرهنگ،بخاطر بچه هام، ناچارا اونجارو ا ...

خوب پس اگه مجبوری بری ، حتما با فاصله زیاد ازشون خونه بگیرید و رفت و آمد رو حتما مدیریت کنید . شوهرت هم گوش به زنگ باشه که در اولین فرصت دوباره انتقالی بگیرید یه شهر دیگه 

وقتی یه بچه داره راه رفتن رو یاد میگیره و دائم زمین می خوره ، هیچ وقت با خودش نمیگه که شاید من برای اینکار ساخته نشدم
خوب پس اگه مجبوری بری ، حتما با فاصله زیاد ازشون خونه بگیرید و رفت و آمد رو حتما مدیریت کنید . شوهرت ...

همون مدیریتش منو میترسونه. این سالها خیلی سخت بوده بیشتر بهانه بچه هارو داشتم.

ولی مثلا خاله هام کلا خونه مادرمن، بچه هاشونم مدرسه ای هستن ولی عین خیالشون نیست.مادرم همش میگه تزینا یاد بگیر.

مرسی خانم مهربون از نظرتون.

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز