دوس دارم از روز های سختی که گذشت اشتراک بذارم
برای اولین بار تو بازار با بابام دیدمش و یه دل نه صد دل عاشقش شدم چشم بسته و کورکورانه به هر دری میزدم که اونم دوستم داشته باشه رفتم سراغ یه دعا نویس که میشناسم ازش خواستم برام یه طلسم معشوق بنویسه که عاشقم شه اونم یه طلسم نوشت که بعد ها فهمیدم یه طلسم مصری هستش
یه سری اشکال و اعداد و حروف و صلیب و بالاش نوشت عاشق شود مجنون شود دیوانه شود
یکی رو هم گفت همین شکلی با خون خودم بنویسم و تو قبرستون قدیمی چال کنم.... منم کردم