امروز صبح ساعت ۸ دم دادگاه یک کاری داشتم رفتم دنبال یکی بیارمش. بعد منتظر بودم تو ماشین.. یک آقای کنارم بود با یک خانواده که داشتن بحث میکردن
معلوم بود زنش و خانواده اشن
آقا حدودا ۳۲ ۳۳ سالش بود زنشم همینا میخورد
نمیدونم راجب چی حرف زدن قبلش احتمالا ازش خواستن زنشو ببخشه یا مرده رو مقصر میدونستن نمیدونم اما مرده داشت به همه اونا با بلند و عصبانیت میگفت :
حتی اگر همه خیانت هاش همه بدی ها و ظلم های که در حق من کرده به پای من بنویسید بازم حتی مساوی نمیشیم، با توجه به میزان عشقی که بهش داشتم ،۵ ساله نازکتر از گل بهش نگفتم نذاشتم دست به سیاه و سفید بزنه
با توجه به تلاش ها خستگی ناپذیر و ازخودگذشتگی های که کردم که در آرامش و رفاه باشه که حسرت هیچی تو دنیا به دلش نمونه . بازم به من میدونه
در عوض جوابم اینه تو بغل پسر مردم بگیرمش
حقیقتا دلم برا مرده سوخت. زنش که مدام گریه و التماس میکرد معلوم بود چقدر پشیمان شده و حرف های مرده رو قبول داشت ، زندگی خیلی خوبی داشته.
ولی زنه خیانت کرده بود حقش بود