این احساس غم ، و شکست رو چطور میشه کنترل کرد؟
من هنوز جدا نشدم
اما همسرم راه خودش رو میره ، من چطور اصلا فکر نکنم
چون حرصم که میگیره، از اینکه تمام زندگیم رو باختم،
بقدری بهم میریزم که غیر منطقی میشم
بخوام بگم واقعا جگرم سوخته، خیلی خیلی عاشق زندگیم بودم اما الان که واقعیت همسرم مثل سیلی خورده تو صورتم، مثل درمونده ها هستم
مشخص هم نیست کی جدابشیم چون بچه ها رو میخوام، و همسرم که به هیچ وجه بچه هارو نمیده، اصلا نمیتونه دور باشه ازشون
یعنی زندگیم طوریه ، رفتارش به گونه ای عست که همینه که هست، باید بسوزی و بسازی
زندگی ای که چندسالش عاشقانه بود حتی به ظاهر، و باور من این بوده رو من ابدا نمیتونم جور دیگه ای بپذیرم، و ادامه بدم
من که مثل همسرم نیستم برم با آقایون معاشرت کنم،
خیلی سخته، هم متاهلم هم نیستم،
شرایط بسیار سختی یه،
شما چطور مدیریت کردید؟
بحز درس و ورزش راهکارربدید، مرسی