منم عزیزم یه خواهر داغون دارم که کلی چیز به بچم یاد داده بعد این بی خوابی ها باید بشینم اون چرندیاتو از ذهن بچه پاک کنم
جرعت نمیکنم برم خونشون بچمم این رو به اون رو شده انگار براش دعا گرفتن حسودی و اینا نمیکنه اما رفتاراش کاملا غیرطبیعی شده
حسرت یه خواب راحت به دلم مونده از وقتی بچم دنیا اومد یه روز خوش ندیدم از روز دوم بستری شد واس زردی عدد زردیش۲۳بود میخواستن خونش عوض کنن بعدش فهمیدم فاویسمه
بعد باز زردیش رفت بالا هی رفتم دکتر تا با دارو خوبش کنم شیرخشکشو دوس نداشت هی رفتم دکتر هی رفتم دکتر خستم خسته گردنم تیک گرفته میپره خود به خود دیروز تو خونه خودم خوردم زمین هیچکس نیست بگه خرت به چند از بعد زایمان تمام کارام خودم کردم خانواده شوهرم حتی زنگ نزدن تبریک بگن بخدا داره بچم نزدیک یکماهش میشه