اسی تاپیکت گریمو در میاره چون درک میکنم بدجوری حس و حال الان دخترخالتو
الان جهنمه زندگیش شب و روز براش فرقی نداره
پسرخاله م تاسالها دست رو هردختری میذاشت نمیشد تا پای عقد میرفت و نمیشد درست روزی ک بخشیدمش کارهاش رو روال افتاد و درست شب تولدم برحسب اتفاق شد تاریخ عروسیش و باز من غصه داربودم ته دلم ولی دیگه مثل قبل برام اهمیت نداشت اما خدا هنوز ازش نگذشته بود ۸سال بود ازدواج کرده بود و بچه دارنمیشد ی شب شوهرم گفت اگه ته ته ته دلت ازش دلخوری ببخشش که اونم صاحب فرزندبشه بخاطرشوهرم بخشیدمش و حالا ی بچه داره
من خودم ب چشم دیدم و قسم میخورم ب خداوندی خدا
ک هر پسری ک دل دختری رو شکونده بدجور تاوان داده
من خودم اعتقادی ب کارما ندارم
ولی تاوان دادن این افراد رو جلو چشمم دیدم ب خاک پدرم ی نفرشون قسر در نرفته
شاید دعا گرفته براش
دختره درست صحبت نکرد، شخصیتشو خورد کرد ولی حق داشتش، فک. کن توی سختیای یه نفر پیشش باشی هروقت هم. اوکی شد تورو فراموش کنه،،،، درکش کنین و یه جوری. از دلش در بیارین
