امسال کنکوری ام ، دو روز پیش خالم منو برای پسرش خواستگاری کرد حالم بده اینقدر این دو روز گریه کردم ، مامانم و بابامم راضی ان ولی من نمیتونم بپذیرم تو این سن ازدواج کنم من تمام فکر و ذکرم اینه که به هدفم برسم😭
خواهش میکنم بگید من چیکار کنم چطوری خودمو از این شرایط نجات بدم؟ دو روز دیگه هم امتحان نهایی دارم همه چی بهم ریخته دارم دیوونه میشم
واضحه بدون خجالت بگو بعد از امتحانات و کنکور شاید بهش فکر کنم الان نمیتونم
کاش مانان و بابات بهت نمیگفتن
و تا تیر صبر میکردن
بگو نمیخوام بهش علاقه ندارم فعلا هم شرایط ازدواج و توانایی مدیریت زندگی رو ندارم
درس که فرارنمیکنه همیشه هست پسرخاله یه روزتموم میشه😅
ولی من کاش با پسرخالم ازدواج میکردم
ازدواج کن به هدفت هم برس
چند سال دیگه میای میگی یه وردی ذکری چیزی بدید شوهر کنم
من برعکس تو میخوام خودمو به زمین زمان برسم بهش برسم
البته حتی خودش پا نمیده چه برسه خانوادم🤣
درس بخون یه کاره ای شوهر نکن بدبخت از شوهر چیزی در نمیاد
چقدر خاله اتببخشید بی فکره حداقل صبر میکرد بعد امتحانات
با مامانت جدی حرف بزن
بگو نمیخوام فکرم درگیر شه امتحانا تموم شه کنکورمم بدم بعد قشنگ فکر میکنم ولی خاله اینا رو مطمعن نکن
چون اگ به چیز خوب قبول شم حالا حالاها قید ازدواج و میزنم
بگو نشون بیارن ولی حرف نزن باهاش ک تمرکزت بهم نریزه
خودت دوسش داری یا ن
خب بگو نمی خوانش مجبورت نمی کنن
