منم بچه مو بردم پشت سرش رفتم بهش گفتم خجالت نمیکشی این بچه رو تو پس انداختی میای این جا غذا تو میخوری نمیگی این بچه تو خونه خالی چی بخوره
خواهرشوهرم برگشت بهم گفت برو گدایی کن شکمشو سیرکن برو خونه بابات ببین چه گوهی برات گذاشتن
منم بهش گفتم خدا ازتون نگذره خدا حق گریه های این بچه رو ازتون بگیره امدم بیرون از خونه بچه بغلم بود میخاست هولم بده از پله ها بندازم پایین
به قران از ظهری نشستم برا بخت سیاهم گریه میکنم اخه چقدر خاری و خفت