کارم شده فقط یک کنج خلوت پیدا کنم و بزنم زیر گریه....... خدا می بینی خدا هستی چرا من هیچ نشونه ای نمی بینم ....... چرا همه راهها داره بسته میشه ..... چرا کشایش حاصل نمیشه خدا من بریدم من کم آوردم خدا مگه من بنده ات نیستم چرا من رو نمی بینی آخه چرا چرا چرا ..... لعنت به من لعنت به من که اندازه ارزنی برات ارزش ندارم لعنت به من که دلم پیشت خریدار نداره لعنت به من که برات هیچ ارزشی ندارم ...... کاش زودتر تمومش کنی این رنج ۴۰ ساله رو ... خدا اعتراف کنم ..... دلم برای خودم می سوزه که هیچ وقت زندگی رو نتونستم زندگی کنم چون فرصتی برای خودم نداشتم بيچاره من بیچاره من بیچاره ...... حیف از عمری که گذشت حیف ولی چقدر زود گذشت چقدر زود ..... خدا فکر نمی کنی بهم یک زندگی خوب و خوش معمولی بدهکاری ..... آخ که من چه برنامه های و هدف و آرزوهایی که نداشتم تموم شد .....