خیلی دلم شکسته۲۳ سالمه و خونم تا خونه مادرم ۱۷ ساعت راهه
برای زایمان اومدم تهران خونه مادرم بمونم مادرم همین ک من اومدم رفت شهرستان برای عروسی خاهرش منم رفتم خونه مادر شوهرم
اونوقت اوایل بارداریم مامانم اومد خونم
شوهرم ماموریت بود ینی اون ۴ روز از دماغ من در اورد هر شب و روزش بام دعوا داشت من سال ی بار مادرمو میبینم یا پدرمو
اونم اینجوری انقد توی بارداری اذیتم کردن ک
انقد منت میزااااااااره
خسته شدم اعتماد بنفسمو از دست دادم بخدا
حالا من تک دخترم ی داداش دارم ک زن داداشم بی نهایت ب اینا بی احترامی کرده بی نهایتتتتت ولی الان میگن داداشت میخاد بره کرمانشاه خونشو ببره ناراحتن
من انقد بهم بر خورددددد من خونم ۱۷ ساعت راهه ب چپشونم نیست میامم خونشون اینجوری اونوقت داداشم با زن داداشم ک ماهی ی بار میان خونش و اینارو زن داداشم نمیزاره برن خونش بابام و مامانم دلواپسشن ک میرن کرمانشاه ک از تهران تا کرمانشاه فقط ۶ ساعت راهه اونم الان از اینجا تا خونش ۴ ساعت راهه دو ساعت دور تر میشن اینقد ناراحتن
خیلی دلم میشکنه
اونوقت بقیرو میبینم حسرت میخورم
کاش زودتر برم خونم
توی تاپیکای قبلی گفتم چرا اومدم تهران نپرسین برید بخونین