با یه آقای مجردی آشنا میشید میرید پنهونی و دور از چشم خانواده ازدواج میکنید باهاش
پدر همسرتون بعد فهمیدن ازدواجتون همه اموالی که به شوهرتون داده بود پس میگیره
شوهرتونم بی پول میشه
پدرشوهرتون برای دخترش خونه مستقل گرفته و خرجشم میده
تصمیم میگیرید برید خونه خواهر شوهر ولی اون راهتون نمیده و اول بهونه پدرشوهرتون رو میکنه بعدشم بهونه بچتون رو
ک من نمیتونم نگه دارم ببر بذار پیش باباش