داداشم برای ادامه تحصیل رفته المان.دیروز از المان برگشته بود اومده بود خونه مامانم خیلی هم مشتاق بود که بعد این همه وقت من و ببینه چون از اونجا همش بهم پیام میداد که دلم واست یذره شده و دلتنگتم و انقد ندیدمت که قیافتو یادم رفته اگه ببینمت بغلت میکنم
و حسابی میچلونمت و فشارت میدم.منم بهش گفتم منم دلم لک زده برات حتما میام خونه مامان بهت سر میزنم اونم گفت خونه مامان میبینمت منتظرتم
حالا چیزی که برای من مشکل ساز شده اینه که شوهرم دل خوشی از برادرم نداره .انگار که داداشم با اومدنش به این دنیا جای اونم تنگ کرده یا مثلا ارث پدرشو خورده
با اینکه داداشم همیشه بهش محبت داشته و یه ارادت خاصی داشته به شوهرم .شوهرم همیشه از قدیم و ندیم با اون پدرکشتگی داشته و دشمنه باهاش
تا فهمید میخوام برم خونه مامانم و داداشم هم اونجاس گفت مگه از رو نعش من رد شی پاتو از این در بذاری بیرون قلم پاتو میشکونم
بهش گفتم این بساط مسخرتو جمع کن اگه خواهر خودت
هم از خارج اومده بود نمیرفتی دیدنش؟ اگه من میگفتم نرو تو میگفتی باشه ؟
گفت مسائلو باهم قاطی نکن تو هیج جا نمیری رفتی نرفتی
گفتم چی واسه خودت بلغور میکنی تو داداشم نمیگه خواهرم بی معرفت بود یه یادی از من نکرد یه سراغی از من نگرفت ؟ گفت بذا بگه هبرام مهم نیست که درموردت چی میگه یا چی فکر میکنه
دیگه دوساعت بهش اصرار و پافشاری کردم ولی قبول نکرد گفت تو جایی نمیری
من واقعا دلم داره پر میزنه واسه داداشم مگه من میتونم داداشمو که انقد واسم عزیزه و بهش وابستم نبینم؟ دیگه از دستش آسی شدم