عفریته زمان خواهر شوهر منه
عروسی پسر خاله شوهرم بود
رفتیم ارایشگاه من و خودش و مامانش
یه لباس خیلی قشنگ مجلسی دلشتم پوشیدم یه ریسه هم رنگ لباسم هم ارایشگر زد تو موهام زیبا تر شد.
وقتی برگشتیم خونه که بریم سالن طلا ها مون رو دور کردیم
یه انگشتر بدل داشتم که نگین اش همرنگ لباسم بود اونو دست کردم
یهو برگشت با لحن بدی گفت خواهشا اینو دست نکن در شان خانواده ما نیست 😓😓😓
چقدر از حرف اش ناراحت شدم
اخه اشغال بی صفت تو چی هستی که شان داشته باشی
دوس دارم مامان و باباش بیمیرن یه طناب بندازم گرون اش و مثل سگ باهاش رفتار کنم و کنیز بشه و دست شویی خونه من رو بشوره
این یکی از بدی هاش بود
بدتر از اینم هست