اول از خرج کردنش بگم
تو نامزدی زیاد نمیگفت خرج نکن ولخرجی نکن مگه چی میشد البته خانواده خودم هوامو داشتن واسم خرید میکردن پول تو جیبی میداد شارژم میدادن ولی باز شوهرمن زیاری خرج میکرد
هر ماه یکی دو تولبار میخرید حتمی حالا گرون یا ارزون
برای هر مراسمی بهترین لباسو میگرفت میرفتیم بهترین مراکز شهر قیمتش واسش مهم نبود
اونقدر لباس گرفتم تا عروسیم بعضی هاشونو فقط یبار پوشیده بودم اما بعد عروسی همش دارم میپوشمشون
ولی خب پول تو جیبی نمیداد مامانم میگفت نگیر شماره کارتمو نذاشت بدم
عروسک میخرید خوراکی که هم همیشه هفته ای یکی دو بار میبرد گردش به زور کلی خوراکی میگرفت
سفر رفتیم تقریبا همش تو گشت و گذار بودیم
همش تو رستوران و ..... و واسه هر مراسمی طلا میخرید
هیچوقت هم نمیگفت ندارم حتی اگه نداشت
این از خرج کردنش
رفتارش با خانوادم قبل دعوامون البته خیلی خوب بود خیلی
زنگ میزد به مادرم از بابام حساب میبرد
هیچوقت پیشم نمیگفت از فامیلامون بدم میاد حتی گاهی از هم صحبتی باهاشون خوشحال میشد
گاهی مادرمو هم همراهمون میبردیم گشت و گذار یا مریض میشد به زور میبرد دکتر
یا به زور میآورد خونشون مهمونی
واسه بابام هدیه گرون میخرید و....
رفتارش با خودم هم همینطور لحظه ای نبود بگه دوست دارم و...
به هیچ چیزم گیر نمیداد همش تعریف میکرد حتی گاهی باورش نمیشد من زنشم
میگفت تصور یه لحظه نبودنتو ندارم
زود زود دلش تنگ میشد حتی گاهی که میرفت خونشون واقعا گریش میگرفت خیلی میومدخونمون کارش شده بود همین
میگفتم یه سرماخوردگی ساده خوردم هر کاری داشت ول میکرد میومد
خلاصه یجوری بود انگار فرشته بود واقعا گاهی با خودم فکر میکردم یعنی چه کار خوبی کردم خدا همچین فرشته ای رو لایق من دونسته 😂😐
حالا تو پست بعدی میگم چی شده این فرشته معصوم