من چوبمو با تحمل همین پدر دارم میخورم دیگه فراتر از این چی؟؟؟
نمیتونین منو قضاوت کنین الان شاید فکر میکنین من چقدر دختر بدیم اما هیچی از زندگی من نمیدونین هیچی
مامان کله صبح وصتی هوا تاریک بود برف تا زانو بود میرفت تو روستاها درس میداد تو راه از سگ گرفته تا گرگ و...
چطوری میتونه به مامانم بگه از خونم برو بیرون؟ اونی چه باید بره اونه نه مامانم