پارسال این موقع ها تحت فشار شدید ،بغض گلومو گرفته بود
یه عده از فامیل میگفتن دخترشون افسردست ،خانواده میگفتن هیچ گوهی نمیشی ،پول مارو هدر دادی صد بار جلوم میشماردن هزینه هارو ،حالا من هیچ کلاسی واسه کنکورمم ثبت نام نکردم
بابام میگفت مارو از سفر انداختی ،مادرم برام قیافه میگرفت و چپ چپ نگام میکرد ،با حرفاشون و طفنه هاشون قلبم سوراخ میشد ،با استرس دادنشون موهام سفید شد ،تا ۱۰ شب کتابخونه بودن و برگشتنش ،منت هایی که خوردم که حس نون خور اضافی بودن دست میداد
من سال اولم بود پارسال،هیچوقت نگفتم اینو ولی سره امتحان هویت با مادرم دعوام شد و با سیم شارژ منو زد،من با بدن زخمی رفتم کتابخونه و امتحانمو ۱۷ شدم ،شب امتحان عربی تا صبح بیدار بودم و ساعت ۴،۵ تازه اومدم بخوابم پدر و مادرم شروع کردن دعوا کردن شدیددددد
پارسال که یه پسر غریبه پناه من شد ،پسری که وقتی تب و لرز داشتم منو از کتابخونه برد دکتر