وای کاش لال شمم
من رژیمم خیلی گشنم میشه اخر شبا
یکم چندقاشق آش خوردم سیر نشدم ولی دیگ گفتم کافیه نخورم ولی خیلیی گشنم بود
بعدد رفتم بالا خونه داداشم(طبقه بالامون زندگی میکنن)رفتم بالا با زنداداشم باهم کار میکنیم
بعد دیدم تازه شامشون تموم شده اولویه بود شام
اینجوریه که اگه همچین مواقعی برم خونه اشون میگن بیا حتما باهامو غذا بخور ایندفعه داداشم هیچی نگف منم که اصلا قصد خوردن هم نداشتم داداشم دشات سفره رو جمع میکرد زنداداشم گف پس عسل (من)چی؟
داداشم گف عسل نمیخوره
منم گفتم اره نمیخورمو اصرار نکنید و اینا داداشم گف دیدی نمیخوره
زنداداشم گف خب اینجوری که تو میگی منم بودم نمیخوردم (داداشم واقعا فکر میکرد نمیخورم)منم گفتم اره بابا نمیخوام همین الان اش خوردم
دیگ داداشم جمع کرد سفره رو من داشتم با وسایل ورمیرفتم از شذت گشنگی یهو گفتم وای چقددرررر گشنگمهههه
این جمله از دهنم در رفت تازه فهمیدم چی گفتممممم
داداشم بنده خدا خیلییی خجالت کشید زنداداشم همینطور حالا گیر دادن دوتاشون که بخور
زنداداشم هی به داداشم میگف دیدی گفتم میخوره
ازونموقع از خجالت میخوام بمیرم