امروز باهم دیدار داشتیم
به این فک کردیم ۶ ماه آزمایشی زندگی کنیم
اولش حرفی نداشت ولی گفت باید فکر کنم
امروز خودش بحث کشید وسط گفت میترسم ما خیلی دادگاه کشی داشتیم خیلی کینه داریم نمیشه ادامه زندگی
منم تلاشم و برای زندگی کردم به هر حال
دیگه ای کاشی تو زندگیم ندارم
اومدم خونه شوهرم بهم پیام داد
خوبی ؟
گریه کردی؟
زنگم زد
بعدم شروع کرد به دلداری دادن
تو خوبی و قدت بلنده
خانواده ی خوبی داری
چن روز دیگه وکیل میشی غصه چیو میخوری
منم جوابشو خیلی سرد میدادم
جالبه دوست داشت دوباره باهام قرار بزاره
دارم دیوونه میشم و به عقلم شک میکنم
دیگه هیچ راهی نمونده
دیگه تمومه ...
خواهشا زخم زبون نزنید که آره رفتی رابطه برقرار کردی حالا بایدم اینو میگفت
لطفا هیچ کس و قضاوت نکنید
ولی من نابودم😭