2733
2739
عنوان

توقع شوهرم از خانوادم

| مشاهده متن کامل بحث + 857 بازدید | 61 پست
افرین وقتی گاون چه توضیحی بدم وقتی نمی فهمن تصمیم گرفتم سکوت کنم چون بدتر من عصبی میشم وقتی بحث کن ...

تو که سیسمونیتو خریدی خانواده ی بنده خداتم دستشون تنگ بوده میخواستی چیکار کنی اصلا دیگه هرچی خواست بزار بگه نه جوابشو بده نه دیگه براش توضیح بده 

خدااا جونم عاااشقتم تو بودی که تو بدترین شرایطم کنارم بودی خودت میدونی دیوونه وار عاااشقتم اسم قشنگتو روی دستم تتو کردم تا وجودتو در خودم بیشتر از همیشه احساس کنم 😘🥰🧡
صدبار گفتم اون موقع دستشون خالی بود اما به گاو میگم انگار باز میگه اونموقع میخریدن چ فرقی داره پول ...

بگو وظیفت بوده برای بچه خودت کردی

خدااا جونم عاااشقتم تو بودی که تو بدترین شرایطم کنارم بودی خودت میدونی دیوونه وار عاااشقتم اسم قشنگتو روی دستم تتو کردم تا وجودتو در خودم بیشتر از همیشه احساس کنم 😘🥰🧡


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

تو که سیسمونیتو خریدی خانواده ی بنده خداتم دستشون تنگ بوده میخواستی چیکار کنی اصلا دیگه هرچی خواست ب ...

برادرم نیاره بنظرت

حداقل بیاد تا بعد که زر زد بکوبم سرش

برادرم نیاره بنظرت حداقل بیاد تا بعد که زر زد بکوبم سرش

ببین عزیزم تو شرایط زندگیتو اخلاق همسرتو بهتر میدونی من اگه به جای شما بودم به همسرم میگفتم خانوادم اصرار داشتن بیارن خودم گفتم نمی‌خوام یا یک جوری با برادرت اوکی کن که همسرت بفهمه خانوادت می‌خواستن مبلغو بدن تو قبول نکردی 

من الان خانوادم وضع مالیشون خوبه برای من میتونن تهیه کنن من دلم راضی نیست من جات باشم قبول نمیکنم حتی اگه همسرم بخواد تا آخر عمر بهم بگه تو بازم خودت میدونی 

خدااا جونم عاااشقتم تو بودی که تو بدترین شرایطم کنارم بودی خودت میدونی دیوونه وار عاااشقتم اسم قشنگتو روی دستم تتو کردم تا وجودتو در خودم بیشتر از همیشه احساس کنم 😘🥰🧡
2731
نمیدونم ما همچین رسمیو اصلا نداریم همینطور رسم عیدی و یلدایی و فلان برا همین برام قابل درک نیست

من هم اصن درک نمیکنم ماهم رسم نداریم فقط خانواده دختر برا بچه اول یه سری لوازم سیسمونی مث گهواره و لباس و اینا رو میگیرن چیزای ضروری 

راست میگفت ؛ یار خوب تمام ماجراست 💕
ببین عزیزم تو شرایط زندگیتو اخلاق همسرتو بهتر میدونی من اگه به جای شما بودم به همسرم میگفتم خانوادم ...

از طرفی دنیای منت و حرفو دوماهه زده به من همجور سرکوفت زده بهم

اگه لال بود نمیسوختم کلی رید به مغز من

الانم واسه این میگم که نگه زرنگ بازی کردن

میگم برادرم بیاد تموم شه بره

میگم دیکه حق نداری سرکوفت بزنی به من

2740
از طرفی دنیای منت و حرفو دوماهه زده به من همجور سرکوفت زده بهم اگه لال بود نمیسوختم کلی رید به مغز ...

به برادرت بگو بزنه به کارتت 

به شوهرتم چیزی نگو بعد که دوباره زبونش دراز شد بگو به کارتم پول ریختن 

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
گاوه نمی فهمه حس کچل یا کچل حسن

این دعا رو تا چند روز روزی ۲۱ بار به اسمش بخون زبونش بسته شهصُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْلمونَ صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَفقهُونَ صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَنطقُونَ صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَتکلّمُونَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ…..زاییده شکم …..(نام شخص مورد نظر و نام مادرش)“

این دعا رو تا چند روز روزی ۲۱ بار به اسمش بخون زبونش بسته شهصُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُو ...

ممنون عزیزدلم چقدر لطف کردی

یکماهه همش بحثه خونمون همش اعصاب خوردی

قبلا اینحور نبودیم

ممنون عزیزدلم چقدر لطف کردی یکماهه همش بحثه خونمون همش اعصاب خوردی قبلا اینحور نبودیم

اسفند و کندر و زاج بسوزون 

یه دعا هم میگم بخون عالیه برای باطل کردن چشم زخم این دعا را بخوانید:

«اَللّهُمَّ رَبَّ مَطَرٍ حابِسٍ وَ حَجَرٍ یابِسٍ وَ لَیْلٍ دامِسٍ وَ رَطْبٍ وَ یابِسٍ رُدَّ عَیْنَ الْعایِنِ عَلَیْهِ فی کَبِدِهِ وَ نَحْرِهِ وَ مالِهِ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ اِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ.»
2. و همچنین این دعا را بیاموزید:
«اَللّهُمَّ ذَا السُّلْطانِ الْعَظیمِ وَالْمَنِّ الْقَدیمِ وَالْوَجْهِ الْکَریمِ ذَا الْکَلِماتِ التّامّاتِ وَالدَّعَواتِ المُسْتَجابات عافِ فُلاناً مِنْ اَنْفُسِ الْجِنِّ وَ اَعْیُنِ الاِْنْسِ»
برادرم خودش نیاره میگم یکم رسمی باشه بهتره

نه اسی با این شوهری که تو داری قطعا یه چیزی میگه به برادرت برمیخوره و کدورت پیش میاد

فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
از طرفی دنیای منت و حرفو دوماهه زده به من همجور سرکوفت زده بهم اگه لال بود نمیسوختم کلی رید به مغز ...

هیچ  مردی لال نیست 

اینم خوبه میگم که تو همسرتو بهتر میشناسی شرایطت زندگیتو بهتر میدونی بگو برادرت پولو بیاره جلوی خودش ببینه شوهرت که دیگه چیزی نگه

خدااا جونم عاااشقتم تو بودی که تو بدترین شرایطم کنارم بودی خودت میدونی دیوونه وار عاااشقتم اسم قشنگتو روی دستم تتو کردم تا وجودتو در خودم بیشتر از همیشه احساس کنم 😘🥰🧡
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687