2737
2739

دستمو فشار داد جای انگشتاش سیاه شد روی دست سفیدم

تکیم داد ب دیوار و صورتشو نزدیک کرد

تو اینه به چشمای ابی و موهای قهوه ای روشن و لبای قلوه ایم خیره شدم

تو همانی میشوی که می اندیشی!


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731
دستمو فشار داد جای انگشتاش سیاه شد روی دست سفیدم تکیم داد ب دیوار و صورتشو نزدیک کرد تو اینه به چش ...

قدم به زور به سینش میرسید  چشمای اقیانوسی دماغ خدادادی عملی 

وارد عمارتش شدیم . پله های پیچی داشت . چشای ابیم با شال ابیم زیبایمو ب رخ میکشید . چشامو واکرد ...

وایی همه از دم عمارت داشتن  یه اتاق که درش قفل بود اجازه نداشتم واردش بشم.بعد وارد میشد و......

2740

چه دوران سمی بود واقعا کاش آشنا نمیشدم🤣🗿

با دنیای دوخترونگیم خدافظی کردوممم

هارمونی داشت لبم با لباسام

همه چیم عالی بود فقط یدونه ریمل یا رژ زدم رفتم

شروع داستان با تصادف اون گاری و نمیبینی مگههه یابو

با استادم لج کردم و فلان و بعد ازدواج کرد

ازدواج قراردادی کردن

اکیپ های 3نفره پنج نفره

لامبورگینی و پورششون

همیشه پسر پولدارا عاشق خدمتکاره میشن

بابای مهربونم دلم برات لک زده یک سال شد که رفتی😭😭تا تولدت چند روز مونده همیشه من برات تولد میگرفتم وقتی کوچیک بودم ‌از مغازه کیک میگرفتم روش کبریت میزاشتم روشن میکردم برات یکم بزرگ شدم یاد گرفتم برات کیک بپزم و روش شمع و کبریت روشن کنم و تو میخوردی و میگفتی وای چه خوشمزست،بعد عروسیم دیگه برات شیرینی خریدم آوردم چون تو کیک خامه ای دوست نداشتی،حالا چه کنم برای کی،کجا تولد بگیرم.....😭😭😔برای شادی روح بابام صلوات،الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
چه دوران سمی بود واقعا کاش آشنا نمیشدم🤣🗿 با دنیای دوخترونگیم خدافظی کردوممم هارمونی داشت لبم با ...

وای خدا.فقط همخونه شدن های تصادفی....منه احمقم میشستم میخوندم باور میکردم  

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687