پسر فامیلمون فروشگاه داره وسایل جهیزیه میفروشه مثلا رو تختی و پادری و خلاصه خورده ریز واسه جهاز
امروز با مادرم رفتیم واسه جهاز من روتختی بخریم
پسره تازه ازدواج کرده انصافا خیلی خوش اخلاق خوش برخورد و مودب هست با مامانم داخل مغازش که شدیم بلند شد گرم احوالپرسی و فلان و مامانمم گفت مبارکه ازدواجتون بعد دختره ینی نامزد عقدیش هم اونجا بود تو مغازه لم داده بود رو صندلی من انتظار نداشتم اون پاشه از جاش به احترام مادر من!ولی حتی یه سلام خشک خالی هم نداد!درسته مارو ندیده بود تاحالا اما از احوال پرسی های مادرم و اون پسره فهمید که اشنا هستیم بازم به خددش زحمت نداد حداقل درست بشینه رو صندلی! انگار که خوابیده بود قشنگ لم داده بود رو صندلی و با موهای بلوند و با یه فیس و افاده ای به من نگاه میکرد انگار دشمن خونیشم🥴🥴🥴🥴من بجای اون خجالت کشیدم ببین دیگع شوهرش تا چه حد خجالت کشیده
واقعا تربیت و فرهنگ خانوادگی یچیز دیگس...