برادرشوهرم خیلی تو این چندسال جولان داد همش میخواست خودشو تو چشم همه عزیز کنه پدرشوهر و مادرشوهرم رو مینداخت به جون تک تکمون باعث شد بارها بمن بی محلی و بی احترامی بشه چه روزا که دلم نشکست حتی بلایی سر مادرشوهرم اورد که اجازه نداد دخترش بره خونه پدرش چقد دل دخترش شکست و پیش ما گریه کرد چقد باهم بخاطر کم محلی ها و عذاباشون گریه کردیم اما الان ورق برگشته تک تک کاراش واسه همه برملا شده هرچقد میخواد همه رو به جون هم بندازه دیگه کسی به حرفش نیست و کسی بهش توجه نمیکنه همین باعث شده اتیشی بشه و همش تهدید میکنه اگه فلان کارو نکنین دیگه تو اون خونه نمیام و فلان...من یادمه امسال عید از دست اذیتاشون چقد دلم شکست و گریه کردم همش شوهرم میگفت زمان همه چیو درست میکنه خودش به مادرش گفته بود یه نگاه ب کارای پسرت بنداز تورو انداخته جون هممون و خودشو دور گرفته شماهم شدین ادم بده دیگه دستش حسابی رو شده ولی باز دس بردار نیست