هیچوقت نمیتونم ببخشمش
یه جوری باهام خوب بود که من تا ته تهشو باهاش برنامه ریزی کرده بودم
دلمو به خودش گرم کرده بود جوری که حاضر بودم براش هرررکاری بکنم و کردم خیلی کارارو
وای که چه شبایی اینقد که گریه میکردم چشام باز نمیشد تا چندین روز اشتهام بسته میشد ( کلی وزن کم کردم )
خیلی راحت رفت ، باباش دختر داییشو میخواست بگیره براش ( شاید الانم عقد باشن ) هیچ خبری ازش ندارمو هیچوقت نمیخوام داشته باشم
فقط هرشب و هرلحظه از خدا میخوام جوری تاوانشو بده که خودشم بدونه از کجا خورده و بخاطر کدوم کارش
هنوزم بعد ۶ ماه دارم میسوزم از خاطرات و فکر اینکه حتی دست یکی دیگه رو بگیره .... :)))
شما تونستین ببخشین؟