یه بار یکی از بستگان که تو کما بود با ۴۰ تا از دوستان و اقوام تو یه روز همه باهم براش خوندیم و به شکل معجزه اسایی از کما خارج شد الحمدلله
یه بار دخترم رو میخواستم از شیر بگیرم که به شدت وابسته بود ومن فکر میکردم اگر از شیر بگیرمش حداقل یک ماه طول میکشه قبلش توسل کردم ب حضرت و نماز رو خوندم دخترم خواب بود از خواب بیدار شد همون یکبار اول رو گفت شیر و ندادم یکم غر زد و رفت ، بعدش دیگه میومد میگفتم زخم شده بچه میرفت بدون گریه و ناراحتی اصلا مامان و خواهرامم حیرت کرده بودن ،
یه بار هم سفر کربلایی که میخواستم برم کاروان پر شده بود و من به خاطر فوت خالم حالم خیلی بد بود ، باید هرجوری بود سفر رو میرفتم نماز استغاثه رو خوندم شبش زنگ زدن گفتن یک نفر فقط جا داریم ومن به سفرم رسیدم
نمونه های کوچک و بزرگ اینجوری زیاد دارم
