بچه ها امروز تولد داداشم بود رفتم خونه مامانم اینا ، بعد مامانم اینا یه همسایه مذهبی دارن ک چشاش ب شدن شوره من نمیدونستم تازه فهمیدم
خلاصه این خانومه اومد تولد داداشم اولش ک خوب بود بعدش ب داداشم گفت تولدت مبارک باورتون میشه تا اینو گفت چاقوی تو دست داداشم شکست داشت کیک میبرید خب این گذشت و ما اهنگ گذاشتیم و بچه ی منو دوستم رفتن وسط رقصیدن دیدم زنه گفت چ قشنگ میرقصن وای ب خدا قسم اینو ک گفت بچه دوستم حالش بد شد انگار داشت خفه میشد اصن هنگم ب خدا