من ۱۵سالم بود متاهل شدم
به یاد اون روزها که میرفتم عجیب دلم میگیره و پیش هیچکس حرفی از غمم نمیزنم
روزهایی که من داشتم بزرگترین تصمیم زندگیم رو میگرفتم برای یک عمر مهم ترین فردی رو انتخاب میکردم که چیزی ازش نمیدونستم
و تنها به دلیل اینکه پدر مادرم قبولش داشتن به نظر من هم خاص و بی نقص اومد چرا که همه ی خواستگارامو رد میکردم بجز این یکی...
زمانی که من انقد ناپخته و خام بودم که چیزی در مورد خانوادش نپرسیدم ..چیزی در مورد اعتقاداتش نپرسیدم ..در مورد حیا و احترام نپرسیدم یا حتی در بحر رفتارش نرفتم تا اون رو بشناسم ...چیزی در مورد توجه و محبت بلد بودن نپرسیدم ..چیزی در مورد شغل و آداب اجتماعی نپرسیدم و خیلی چیزهای دیگه که همه را واگذار کرده بودم به والدین خودم از قضا اونها هم دست و پای خودشون رو گم کرده بودند و بدون در نظر گرفتن شرایط من که ممکنه چند سال بعد که ثبات عقلی پیدا کردم نظرم عوض بشه،،،،
همیشه من یه دختر احساساتی و خجالتی و مهرطلب بودم که در کنار درس و مدرسه سعی داشتم دلبری و خانه داری هم بکنم تا به چشم آقا خوش بیام ،،، ولی اون یه مرد بالغ بود که ده ساااال از من بزرگ تر بود و بر اثر تربیت خانوادگی اهل محبت و توجه نبود ..
همه جا من به دنبال محبت و خوش باش باهاش بودم به عنوان تازه عروس ولی اون که خانواده شلوغ و پر جمعیتی هم داره با کم محلی و بی جواب گذاشتن حرکات من ...منو ضایع میکرد
هشت سال از اون روزها میگزره و من یه بچه دارم درس رو ادامه دادم توی این سالها و قطعا ادامه خواهم داد برای اثبات خودم به خودم ...
این روزها هم همان درگیری های ذهنی را دارم منتها کمی بیشتر ، همان اخلاقی که هیچوقت باب میل من نبود هنوز هم وجود دارد و رفتارهایی که منو آزرده میکنه هنوزم تکرار میشه ...کنج دل من تا ابد برای این خبط و اشتباه که مقصرش نبودم میسوزه ..
و اگه جایی اعتراض کنم مقصر شناخته میشم ...
اینو فهمیدم آدمی که ذاتش توی بچگی شکل گرفته رو با عشق و محبت هم نمیشه سر به راه کرد
اینو فهمیدم داشتن آدمی که تو رو بفهمه و برات ارزش قائل باشه مهمترین چیزه
حال من سرشار از سکوته ..آخرین قهر آخرین بحث یا آخرین دعوا مون رو به یاد نمیارم چون حرفهای ما هیچوقت چالش برانگیز و هیجانی نمیشه..حرفهای روزمره بچه و یخچال و خونه و غذا و ..
هیچوقت از حال دل همدیگه حرف نزدیم ..بهتره بگم من دوست داشتم بگم و یکی بشنوه مثل یه دوست درک کنه ..مشتاق باشه بشنوه منو حرفامو ..ولی دریغ
شآید نباید انقدر حرف میزدم ولی غریب دل تنگم غریب