اونموقع خونمونوداشتیم تعمیرات میکردیم توساختمون عمم که ۵طبقس ساکن بودیم شوهرعمم مذهبی برعکس ما منم همیشه یادم میرفت روسری بپوشم هنوزم یادم میره تولددعوت بودم خوش خوشان میزدمومیرقصیدم ازاسانسورامدم پایین توپارکینگم اننگ گذاشتم داشتم قدمیدادم تابابام ماشینموبیاره برده بودکارواش وای یهوشوهرعمم امد منم شروع کردم ورزش کردن ینوخودشم زدزیرخنده