داداشم یه خروس داشت از موقع ای که جوجه بود پیشش بود تا موقعه ای که رشد خروس کامل شد بزرگ شد همه فکر ذکرش خروس شده بود مامان بابام دیشب تصمیم گرفتن خروس سر ببرن که بریدن صبح شد داداشم برای مسواک رفته بود دید تویه حیاط خونه رفت پیش لونه خروسش دید نیستش با اعصبانیت اومد پیش من گفت خروسم کجاست من هیچی نگفتم تا اینکه بابام گفت سرش بریدیم داداشم از اون لحظه نه شام میخوره نه اب نه غذا حتی گریه هم نمیکنه فقط میخوابه ۱۷ سالشه دیروز صبح سر بریدن الان دو روزه هیچی نخورده