مادرشوهرم با منو شوهرم رفته بود خرید
هی از اینور به اونور ما رو کشوند هی خرید میکرد بعد میرفت پسش میداد یا تعویض میکرد خلاصه که دمار از روزگارمون دراورد اخر سر شوهرم پیاده شد رفت مغازه منو خودش تنها موندیم گفتم چقدر امروز اذیت شدیم اونم انگار نه انگار حرفی زدم جواب نداد
شوهرم که سوار شد پق زد زیر گریه واااای من از تعجب دهنم واموند بعد ک شوهرم پرسید چته مظلوم نمایی کرد گفت هیچی خلاصه اخرش شوهرم منو خونه پیاده کرد رفت ک مادرشو برسونه
خیلی دیر کرد وقتی هم اومد توقیافه بود معلومه زنیکه پرش کرده الانم نمیدونم سر صحبتو چجوری باز کنم میخام بگم بخاطر مادرت منو اینور اونور کشوندی الان دوقورت ونیمتم باقیه