یکی از اهل دانشگاه برام چند تا از اتفاقا پشت پرده همکلاسیا رو کرد
که من از این همه زرنگ بازی و دورویی اینا
از ظهر دهنم بسته شده😐😐😐
و یه احساس نا امنی گرفتم
حس می کنم چقدر خنگم من😑😐
خدا می گوید نگو بدون آن نمی توانم زندگی کنم ، تو را بدون آن هم زنده نگه می دارم وفصل عوض می شود ، سایه درختانی که سایه می افکنند خشک می شود ، صبر لبریز می شود، یار را که جان و دلت بود غریبه می شود و ذهنت متعجب می شود ، دشمن برمی خیزد و تبدیل به بهترین دوستت می شود ، دنیای غریبی است هر چیزی را که می گویی نمی شود اتفاق می افتد ،می گویی نمی اُفتم ، می افتی ، سقوط می کنی ، عجیب ترینش هم این است می گویی مردم اما زنده می مانی...:)