با شوهرم دعوا کردم سر هرچیزی گیر میده خسته شدم بخدا.....انقد بهم انگ خیانت میزنه و میگه اره تو حتما کارایی کردی بقران من هیچ کاری نکردم فقط قبل ازدواجم پسرخالم خواستگارم بود دوسش داشتم ولی نشد و هرکدومم رفتیم ازدواج کردیم.یه دوره خیلی کوتاه باهاش چت میکردم تموم این از این موضوع خبر دار شد حالا ب هر طریقی منم ادامه ماجرا رو بهش گفتم....امروز باز همون حرفای گذشته رو تکرار میکرد خسته شده بودم دیگه.
منم بهش گفتم بابات تا یه جای خلوت گیر میاورد میومد سمتم ماچ و بوسه داش باهام بهش گفتم تو از هیچکی نخوردی از بابات از خانواده خودت خوردی دیگه دعوامون بالا گرفت همه ریختن خونمون باباش هم مات مبهوت ب دست پام افتاد چرا گفتی.الانم باید برم خونه بابام خانواده شوهرم اومدن شوهرم رو بردن