دیروز خونه مادرشوهرم اینها بودیم جاریم که دکتراهم داره تو سن ۳۹ سالگی استخدام شده ووارد ارگانی شده و شیرینی اورده
شوهر من کارش ازاده و اصلا کار دولتی دوست نداره یکهویی دیروز گفت شما شب بمونید شما که کار دولتی ندارین بگین حتما فردا باید سر فلان ساعت سر کار برین اقابالا سر داشته باشین مادوتامون سرمون پایین بود که خودش درست کرد اقای خودتونین رئیس خودتونین
بعد دوباره هی تعریف تمجید کارم فلان بهم میگن خانم دکتر کلی ازم تعریف کردن و...
من فقط گفتم کاری رو انجام بده که دوست داری هرکی هم حسادت کرد فداسرت هیچکس چشم هیچ کس دیگه رو تداره
فقط گفتن تو امتحان استخدامی رو چیکار کردی من گفتم اینقدر باید این امتحان هارو بدیم تابشه من هنوز ۱۰ سال وقت دارم گفتن سن استخدامی شده ۴۰
خودش فهمید گفت من ۳۹ سالمه وکلی سختی کشیدم و... گفتم نوش جونت حقته قبول شی
ولی دلم گرفت کاش حق من رو دانشگاه فرهنگیان نخورده بودن کاش وزارت کشور حق منو نخورده بودن منم کارمند بودم کم نمی اوردم دعاکنید قبول شم