مادر شوهرم تو باغشون سبزی باغی میچید اصلا نیومد بشینه پدر شوهرم گفت چیه فقط در حال درو هستی😂فقط در حال چیدنی یزره بیا بشین پیشمون ..اینم بگم خیلی صداش کرد این جواب نداد
بعد اینن خیلی ریلکس خندید گفت خوبه مثل بعضیا دست ب سینه بشینم بگم فقط برام بیارید پول بدید بخرم من کلا نشسته بودم مراقب نوزادم بودم ب اصرار خودشون رفتم بعد من اهل ارایشم خواهر شوهرم گفت بگو مثل این ماتیک زده ها....چون شوهر خودشم بود و خیلی ب من حسادت میکنن
بعد اینا رفتن برگ بچینن برای دلمه ما گفتیم ما میخوایم بریم برای من یادتون نره قشنگ بچین😂