بچها دارم دیوونه میشم... یه قهوه فروشی خیلی خیلی معروف هست بین راهی ما تو جاده بودیم بعد خوابمون گرفته بود گفتیم بریم اونجا قهوه بخوریم حالا نامزدم که کلا قهوه زیاد میخوره
اما من خوردم و فهمیدم قبلا هم اون قهوه فروشی به جرم اینکه تو قهوه ها مواد قاطی میکنه زندانی شده
علائمم تپش قلب وحشتناک انگار که یه مسافت طولانی دویدم هرچیم شربت شیره انگور شکلات میخورم انگار نه انگار
همش دوست دارم راه برم حرف بزنم دهنم خشک میشه تند فقط اب میخورم چشمامم گشاد شده یجوری انرژی دارم انگار اول صبحه که پاشدم
خدا ازش نگذره به فردا خواهر مادرشو میارم جلو چشمش جوونا رو ببچاره میکنن خدا لعنتش کنه