خیلی ناراحتم امروز بعد از دو هفته رفتم خونه مادرشوهر دیدم خواهر شوهرم دارم کوکو درست میکنه با دست داشت گرد میکرد میزاشت ت ظرف مادرشوهرم برمیداشت ت روغن گذاشتش خواهر ش.. پریود بود خیلی درد داشت گفتم بده به من من گردش کنم ت درد داری گفت دستمو کثیف کردم نمیخاد مادر شوهرم گف ن خواهش میکنم خودم هستم کلا نداشتن من دست بزنم ربع ساعت بعد دیدم خواهر شوهر.بزرگم اومده دورش بدون دستکش داره درست میکنه خیلی ناراحت شدم چیزی نگفتم .. که جاریم از بیرون اومد ت خونه اومد ت آشپزخونه من درگیر شستن شیشه شیر بودم مادرشوهرم داشت کوکو سرخ میکرد گفت نگاه الان از ت دستم بیرون میاره خودش سرخ میکنه امروز کل خونه جارو زنه نمیدونم فلان شسته من عروسی کردم اونا نامزدن صیغه خوندن من فقط لبخند زدم هیچی نگفتم تا دیگه هیچ کاری نکردم فقط بعد شام ظرفا رو شستم به خواهرش گفتم من گفتم بزار من کمکت کنم نداشتید من دست بزنم دوست نداشتن یا حالتون بهم میخورد من دست بزنم گفت نه فلان بمانه فقط با من اینجوری میکنن منو منم خیلی کم میرم بخاطر شوهرم مجبورم
هر وقت من میرم مادرشوهرم مریض یا ناراحت خودشو افسرد میکنه وقتی با دامادش هست با اونیکی پسرشو عروسش هست خوشحاله.... فقط با من و شوهرم اینجوریه
من به شوهرم گفتم مامان تا ما رو میبینه مریضه میگه نه کلا اینجوریه