باورم نمیشه
بابام یه زمانی استادش بود همکار بودیم همو دوست داشتیم نشد دیگه.....
تازه رفتم توی پذیرایی یهو یکی زنگ زد بهش خیلی گرم احوال پرسی کرد یهو بابام گفت چطورییییی فلانی خوبی😐
یعنی شااااخ درآوردم یهو بهش گفت نیاز به همکار داریم دخترتون میتونه بیاد تابستون رو دو سه ماه بمونه اینجا پیشمون*اون مدیر شده*
بابام گفت باید با خودش صحبت کنم
اصلا نمیخوام ببینمش به احتمال زیاد بابام بگه باید بری
بهش بگم جریانو یا خیلی جدی بگم نمیرم نمیخوام
دو سه هفته پیش بابام کار میکرده این مدت الان رفته شهرستان