بابام داره میره کربلا پول نداشت زن بابام رو ببره این دفعه همراه خودش یه دفعه دیگه برده بودش رفته خداحافظی خونه مادر شوهرم با زن بابام اونوقت جاریم هم همونجا بوده برگشته به زن بابام گفته چقدر دلم برات میسوزه که نمیری همراه شوهرت یعنی وقتی زن بابام گفت این اینطوری به من گفته کلا سوختم ها گفتم فهمیدید چرا چند ساله باهاش قطع رابطه آم