نمی‌دونم چرا دخترمو دوست ندارم

من دو تا بچه دارم یکی ۱ساله و یکی ۷ساله..اصلا دست خودم نیست به قرآن ولی نمی‌دونم چرا خیلی وقته مهرش به دلم نیست و علاقه ای بهش ندارم ..و دست بی همه چیزم خیلی براش هرز شده خیلی راحت میزنمش ..آخه اخلاقاشو اصلا دوست ندارم ..خیلی لمس و شل و وله می‌دونم راجب بچم نباید اینجوری بگم اما ...بچه بدغذا و بد خوراکیه ها.خیلی لمس هست .کتک خور خاص و عامه بعد اصلا اهل صحبت و خوش زبانی نیست ..مثلا دیروز پسر عموش رفتن تو اتاق پسرعموهه گرفته زدش ..که دخترم وقتی وارد آشپزخانه شد دیدم دهانش خونه و گردنش قرمز هزار بار پرسیدم چرا اینطوری شدی به کجا خوردی یا چه اتفاقی افتاده فقط مثل لمس ها نگام کرد عین ماق ها..که منم یه پس زدمش تا یه کلمه از دهانش درآمد دانا زدش کفرمو یعنی میاره بالا جونم به لبم میرسه تا به جوابم برسم..من خیلی مادر آرامی هستم همه بهم میگن با حوصله و علاقه به بچه ها رو در من میبینن ..ولی دخترم کفر منو بالا میاره .. بعد آخ آخ مبادا چیزی بخواد پدرتون درمیاره اصلا با زبان خوش و اینا سرش نمیشه بخواد یعنی میخواد یعنی اگر بگیری از طناب آویزونش کنی ها نظرش برنمی‌گرده و مدام میگه می‌خوام مثلا هفته گذشته گیر داد به جوجه ..من اولش گفتم مامان جان برات میگیرم یه چند وقت دیگه و خیلی صحبت کردم ..آخرش یه جوری رو اعصابم رفت که از ماشین انداختمش پایین دنبال ماشین میدوید اما باز کلمه جوجه رو تکرار می‌کرد .گفتم میندازمت جلو سگا اگر بگی اما باز تکرار می‌کرد..با گفتن درست با تنبیه درست نشد خیلی رو مخه دیوانم کرده..از لحاظ درسی بسیار باهوش هست اما فوق‌العاده بی توجه ..مثلا اصلا روی نوشته و درسش تمرکز ندارد .می‌تونه اول باشه می‌تونه برتر باشه اما خودشو درگیر نمیکنه .مغزشو بکار نمیگیره .سوال ریاضی بزاری جلوش بدون فکر کردن جواب غلط می‌نویسه جلوی مساوی ..اما اگر فکر کنه می‌تونه درست پاسخ بده ..جلو معلمش خنگ جلوه داده شده معلم میگه این مشکل داره اما باور کنید این مشکل نداره منتهی اصلا اهل بکار انداختن مغزش نیست وگرنه نابغه هست اینکه خودشو جلو معلمش درست معرفی نمیکنه کفرم میگیره . اما وقتی میاد خونه کمی اجبار و تهدید کنم مثل گل جواب میده ها ..این چرا اینجوریه؟؟چکار کنم با این بچه ..ضعیف و لاغر و بد غذا هم هست .هیچی درست نمیخوره .اصلا بلد نیست لقمه بگیره یا خودش به موقع غذا رو بخوره یا درست بخوره مثلا دهانش که خالی میشه تا بهش نگی بخور .قاشقتو پر کن ..انگار نه انگار عین خنگولا نگاهت می‌کنه .هر کی بزنش وای میسته کتک میخوره نه دفاع می‌کنه نه به من میگه ..بهش میگم طرف میزنه بزن توهم وانستا راقه نگاه کن اگرم از پسش برنمیای به من بگو .. اصلا هم به حرفام گوش نمی‌ده میگم نکن هیچوقت نمیگه باشه باز ادامه میده ..بهش میگم این حرفو نزن یا .اما می‌ره میگه..آخ یبار گفت مامان کیک می‌خوام گفتم چشم برات میگیرم..اما انگار نمیشنوه باز تکرار می‌کنه من کیک می‌خوام .همین الان می‌خوام ..میگم باشه ۲ساعت دیگه میریم .مغازه الان بستهه اما باز میگه کیک ..یعنی یبار اونقدر تکرار کرد خدا شاهده از صبح ساعت ۹تا ۴بعد ظهر گریه های طولانی پی در پی و تکرار کلمه کیک .که زدم تو گوشش دیگه طاقت تموم شد همه اطرافیانم درکم کردن و بهم حق دادن متوجه تمام شدن پیمانه صبر من شدند ..چون اونها هم به تنگ آمده بودند ..زدمش اما باز تکرار کلمه کیک بودها ..تا ساعت ۵که رفتم گرفتم ولمون کرد ..خیلی تو مخه