خانوما شوهرم بخاطر یه سری چیزاو بحثای خودش با خانوادم و خانوادش باز باخانوادم قهر کرد با مادرم بعد ب همین خاطر میگفت تو نمیخواد بری ینی نه مصمم یکم لج میکرد ببرم ازبس ک خانوادش پرش میکردن اینم باور میکرد من پدر مادرم جداشدن هر کدوم یع زندگی برا خودش داره
تا اینکه حتما باید میرفتم خونه مادرم مادرم یه مشکلی داشت هرکاری کردم لج میکرد اذیت میکرد منم میگفتم ببرم دیگ مادرم فلان مشکل داره بحثمون بالا گرفت گفت میرسونمت برو دیگ نیا بعد نصفه راه نظرش عضو کرد از جر بحث فکر کردم راست نمیگه نگو راست بوده ک میگ برو دیگ نیا
بااین وجود دیگ گفتم الان نمیاد دنبالم خودم برم خونه اشتی کنیم شوهر مادرم رسوندتم
ادامه پست بعد