من تازه عروسی کرده بودم و سر کار هم میرفتم شاید یه 3 روزی شده بود خونه مادرشوهرم نرفته بودم .... بعد 3 روز رفتم خونشون دیدم خواهرشوهرم تنهاس و مامان و باباش رفتن ساوه خونه یکی از فامیلاشون و 11 شب اومدن خلاصه منو شوهرم اونجا موندیم و شام درست کردیمو خوردیم شوهرم گفت بزیم خونه گفتم نه بزار مامان بابات بیان ببینیمشون و هم خواهرت تنها نباشه بعد میریم هلاصه مادرشوهرم اومد تا از در اومد تو به پاش بلند شدم و رفتم برای رو بوسی که راهشو کج کردو رفت توی اتاق و به من محل نداد شوهرم کپ کرد از کار مامانش
آخر شب رفتیم خونه و من تو راه بغض کرده بودم و توی خونه بغضم ترکید شوهرم از دلم دراورد ولی من از مادر شوهرم خخخخیلی دلم شکست .....فرداش جمعه بود ساعت 10 صبح مادرشوهرم زنگ زد و گفت دلمه درست کردم (غذای مورد علاقم نه شوهرم دوست داره و نه دخترش)کارش برای عذر خواهی بود منم با روی باز رفتم خونشون و مادرشوهرم منو بغل کردو گریه کرد ولی من 10 تا ماچش کردم
http://8pic.ir/
زندگی زیباست اگر زیبا ببینی