خوب چجوری بگم واقعا نمیتونم اونقدر ناراحتی هام تلنبار شدن اونقدر منم مثل خودش خفه کرده نمیذاره اعتراض کنم
چندتا مثال بزن
ببین مشکلم کارا توقعات و درخواست بیجا خونوادشه و متاسفانه تو یه ساختمونیم
زندگیم پر از تنش و اعصاب خوردی هیچ لذتی نمیتونم ببرم زهرمون کردن که بیشتر تقصیر خودشه
فک کن پدرش کلا ماشینمون دستشه و همه جور اذیتمون کرده تاجایی که من بخوام ماشینو ببرم پدرمادرش کلی پرس و جو میکنن یا شوهرم گفته هرجا میرین تا۱۲ برگردین ماشین برا زنوبچمه ولی خودشونو میزنن به نفهمی و هرسری ماشینو میخوام ببرم از عمد اذیت میکنن و فقط از ما توقع داره علنا با مادرش گفتن ما از چشم شما میخواییم
یا تا یه لحظه شوهرم خونه بیکاربشینه هزار تا کار میدن دستش
یا همه خرید و کمو زیاداشونو میندازن رو دوش ما
اصن به ریدنمون هم کار دارن
بخدا خستم هرراهی بگی به شوهرم انجام دادم ولی مقاومت میکنه
فک کن فرق میذارن شدیدا هیچ حمایتی نکردن از اول تا الان ولی بشدت منت بیجا گذاشتن
خیلی بی احترامی دیدم خیلی چیزا شنیدم
شوهرم انگار قفل زده به دهن و چشاش هرجوری باهاش تا میکنم نمیفهمه کافیه یکی از خونوادش درخواستی کنه خودشو جر میده حتی اگه شرایطمون خوب نباشه