شوهرمو میگم نمیدونم چه روزی وارد طالعم شد ...
از روزی که وارد زندگیم شد آرامشم رفت شادابی رفت لپ های جون دارم رفت...
شدم یه آدم وابسته و بی انرژی
از اول خانوادش و خودش اذیتم کردن بعداز مدتها که به آرامش رسیدیم و من با رفتاراش کنار اومدم ...
بهم خیانت کرد ...باید ازش متنفر میشدم اما نشدم
چرااااا؟
ادعای عشق و عاشقیش زیاده میگه بدون من دیوونه میشه اما توی دعوا یجور دیگه رفتار کرد با خیانتش یه چیز دیگه ثابت کرد...
الان ناآرامم.تا بگه رو چشمت ابروعه بهم بر میخوره
ازش ناراحت میشم اما از چشمم نمی افته که راحت چند روز باهاش قهر باشم