شوهرم چند سال پیش یه نه دیگه گرفته و من پنج شش ماهه پیش متوجه شدم بخاطر بچه هام جدا نشدم خیلی روزای سختی بهم گذشته خیلی سخت😭😭😭😭جوری که اصلا نمیتونم بازگو کنم
کم کم رو خودم کار کردم دیگه بهش بی توجه شدم هر جوری شده خواستم به زندگی برگردم بخاطر بچه هام 💔
بتونم بخندم بتونم به کارای روزمره برسم به درس بچه ها برسم
دیشب شوهرم یه پیامایی داد که میترسم یه نقشه ی جدید تو سرش باشه
گفت تو دیگه هیچ حسی بهم نداری اینو از رفتارت میفهمم بخاطر بچه ها موندی بهتره وقتی هیچ حسی بینمون نیس از هم جدا بشیم گفت یه ماه بهت وقت میدم خودتو درست کنی وگرنه طلاق
گفتم با گندی که به زندگیم زدی دیگه حسی نذاشتی بمونه گفت واسم کم گذاشتی تو این بلاها رو سرم آوردی
از طلاق میترسم بیشتر از اینکه میخواد بچه هامو بگیره میترسم
نمیدونم دقیقا چی تو سرش میگذره