امير باورش شد كه من ازدواج كردم و عكس رو ديده بود و تبريك گفته بود.
على هم ديد!
وقتى ديد از كوره در رفت!
پريد به من كه مگه نخواستم ازت كه با اين شخص تموم كنى پس چرا توى فرندهات هست؟
منم گفتم من كه نمى تونم با تمام همكلاسي هام قهر كنم چون ازدواج كردم؟
گفت مگه اين شخص خواستگار نبوده؟
منم به دروغ گفتم نه. اينو گفتم كه بهونه داشته باشم اگر اون موقع بهم مسيج داد .
خلاصه عصبانى گفت من حتما فردا اين موضوع رو با پدر ومادرت درميون مى گذارم و أزشون مى پرسم.
منم گفتم بپرس!
اصولا من حال و حوصله ندارم هيچ وقت دعوا رو كش بدم.
نمى دونم اينكار خوب هست يا نه ولى فكر مى كنم تو زندگى بهتر رفتار كردم و توصيه ام به دوستانى كه مى خونند هم همينه.